کش و قوس محکمی به خودم دادم.چشمامو کمی باز کردم و با دیدن نوری که که کل اتاقمو روشن کرده بود در کمتر از یک ثانیه سیخ سرجام نشستم! ساعت روبرو عدد ده و نیم رو نشون میداد.به سرعت جت پتو رو زدم... ادامه مطلب
با ورود خانمها ب داخل حیاط قدیمی و زیبا بهداد به سمتشان آمد: _ به به… چه خبره اینجا… حوری میره پری میاد! پری میره فرشته میاد… _یادت باشه شب باید بابت این اسمهای نسوان به آل... ادامه مطلب
_ اینجا پاتوق مجردی ات بود که! سرمو چرخوندم سمت صاحب صدا.برای چند ثانیه از اون هیبت وحشت کردم! صاحب صدا همانطور که دستهاش داخل جیب شلوار کتانش بود کمی جلو اومد.ضربان قلبم تند شد و یکدفعه است... ادامه مطلب
– می خوای الان بریم باهاش صحبت کنیم؟ آلما سرش را تکان داد. – فعلا نه. – یعنی نمی خوای برای عقدمون هم باشه؟ آلما لبش را زبان زد. – وقتی راضی نمی شه چه کارش کنم؟ اصلا ف... ادامه مطلب
نام کتاب رمان آغوش سرخ نویسنده کیاندخت درب اتاق به شدت و محکم باز شد. آن قدر محکم که به دیوار برخورد کرد و دوباره به سمت مرد جوان برگشت، اما موجود نحیف و کوچکی که گوشه ی اتاق سر بر روی زانوه... ادامه مطلب
به ساعت رو مچم نگاه کردم: -ساعت ۸ و نیمه. نیم ساعت دیگه می رسیم. کفش دیگه ای اوردی؟ -آره اوردم . توی چمدونمه… کتابش را از دستش بیرون کشیدم و معترضانه پرسیدم: -چرا باهام حرف نمی زنی؟ لب... ادامه مطلب
-به نظرت به هیراب زنگ بزنم ببینم امروز تو شرکت دیدش یا نه؟ یه جور سر بسته بپرسم؟ غزاله بی درنگ نجوا کرد: -اونوقت هیراب نمیگه بعد این همه مدت چی شد فیلت یاد هندستون کرد؟ -این همه مدت کجا بود؟... ادامه مطلب
ناگهان تصویر پیام در رویا هایم شکست… بی جهت خندیدم : -ول کن بابا… حالا شازده کجا شام دعوتمون کرده؟ -بام شهر. تو از خودت پذیرایی کن تا من بپوشم بیام. با عجله به سمت اتاقش دوید و م... ادامه مطلب
چاقوی یکبار مصرف را برداشتم و تکه از آن بریدم و سر چنگال زدم. به سمتش گرفتم.. چنگال را از دستم گرفت و مشغول شد… تکه ای از پیتزا را سر چنگال زدم و با لذت چشیدم… -سیب زمینی هم هست.... ادامه مطلب
مکثی کرد : -باباش از خونه بیرونش کرده! صبح با گریه اومد در مغازه… گفت باباش گفته جمعه میام به عقدت رضایت می دم اما از ارث محرومی! کتکش زده… بدجوری کتکش زده! نذاشتم بره خونه عمه ش... ادامه مطلب
آخرین دیدگاهها